کجی عمارت و بنا را راست کردن. (ناظم الاطباء). قائمه کردن زاویۀ بنا یا چهارچوب. عمود کردن دو دیوار یا دوچوب بر یکدیگر و زاویۀ قائمه در میانشان پیدا آوردن
کجی عمارت و بنا را راست کردن. (ناظم الاطباء). قائمه کردن زاویۀ بنا یا چهارچوب. عمود کردن دو دیوار یا دوچوب بر یکدیگر و زاویۀ قائمه در میانشان پیدا آوردن
اندازه گرفتن زوایای سطحی، طراز گرفتن طراز کردن سطحی، شاغول گرفتن، مسطح کردن یا افقی و مستوی کردن سطحی (دیوار چهار چوب و غیره)، برابر کردن یکسان و معادل ساختن
اندازه گرفتن زوایای سطحی، طراز گرفتن طراز کردن سطحی، شاغول گرفتن، مسطح کردن یا افقی و مستوی کردن سطحی (دیوار چهار چوب و غیره)، برابر کردن یکسان و معادل ساختن
شاهد گرفتن. به شهادت خواستن: بدو گفت کین دختر خوب چهر به من ده به من بر گوا کن سپهر. فردوسی. گوا کرد بر خود خدا و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول. فردوسی
شاهد گرفتن. به شهادت خواستن: بدو گفت کین دختر خوب چهر به من ده به من بر گوا کن سپهر. فردوسی. گوا کرد بر خود خدا و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول. فردوسی
جفت شدن. نزدیکی کردن. بر ماده برشدن: حائض، ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش. (السامی فی الاسامی). استخلاط، گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی)
جفت شدن. نزدیکی کردن. بر ماده برشدن: حائض، ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش. (السامی فی الاسامی). استخلاط، گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی)
کنایه از بسیار سودن و باریک کردن. (آنندراج) : سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟ صائب (از آنندراج). ، سرمه کردن. داروی نیرودهنده در چشم کردن: گر آب دیده تیره کند دیدۀ مرا این دیده را ز خاک درت توتیا کنم. مسعودسعد. تاری شده ست چشم من از روی ناکسان از خاک پات خواهم کردنش توتیا. مسعودسعد. خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن کو درد چشم جان ترا توتیا نکرد. خاقانی. ای آسمانت کرده زمین بوس و تا ابد هم آسمان ز خاک درت توتیا کند. خاقانی. گر از من به چشمی رسد چشم درد توانم درو توتیا نیز کرد. نظامی. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
کنایه از بسیار سودن و باریک کردن. (آنندراج) : سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟ صائب (از آنندراج). ، سرمه کردن. داروی نیرودهنده در چشم کردن: گر آب دیده تیره کند دیدۀ مرا این دیده را ز خاک درت توتیا کنم. مسعودسعد. تاری شده ست چشم من از روی ناکسان از خاک پات خواهم کردنْش توتیا. مسعودسعد. خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن کو درد چشم جان ترا توتیا نکرد. خاقانی. ای آسمانْت کرده زمین بوس و تا ابد هم آسمان ز خاک درت توتیا کند. خاقانی. گر از من به چشمی رسد چشم درد توانم درو توتیا نیز کرد. نظامی. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود